چو ایران نباشد تن من مباد
چوایران نباشد تن من مباد
بدین مرزوبوم زنده یک تن مباد
بیا تا همه تن به کشتن دهیم
مبادا که کشور به دشمن دهیم
سرازخاک بردار وایران ببین
که بی تو خراب است ایران زمین
دریغ است ایران چو ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
ایا باد بگذر به ایران زمین
پیامی زمن بر به شاه گزین
وز آنجا برو سوی زابلستان
بر راد مرد رستم داستان
بگویش که بیژن به سختی دراست
چوآهوکه در چنگ شیر نر است
بپوشند از ایشان گروهی سیاه
زدیبا نهند ازبر سر کلاه
نه تخت ونه تاج ونه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجند یکی دیگری برخورد
بداد وبه بخشش کسی ننگرد
شب آید یکی چشم رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
شتابان همه روز وشب دیگر است
کمر برمیان وکله برسر است
زپیمان بگردند واز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شوند مردم رزمجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
کشاورز جنگی سوار بی هنر
نژاد و بزرگی نیاید به بر
رباید همی این ازآن ،آن ازاین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر زآشکارا شود
دل مردمان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر
پسرهمچنین بر پدر چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان وزبانها شود پر جفا
از ایران واز ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها به زیر دامن نهند
بمیرند وکوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم ورنج وشور
که رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هرگونه سازند دام
زیاده کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
ز پیشی و پیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار ازاین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زیاده کسان از پی سود خویش
بجویند دین و در آرند پیش
دل من پر زخون شد و روی زرد
دهان خشک ولبها پرازباد سرد
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بی وفا گشت گردان سپهر
دژم گشت و از ما ببرید مهر
اگر نیزه بر کوه روئین زنم
گذاره کند چونکه روئین تنم
کنون تیر و پیکان آهن گداز
همی پا برهنه نیاید به کار
مرا کاشکی این خرد نیستی
گر آکاهی روز بد نیستی
بزرگان که از فارسی با منند
درشتند با تازیان دشمنند
چو بر تخمه ای بگذرد روزگار
چو سود آید ازرنج واز کارزار
ترا ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران ز تو شاد باد
شود خوار هر کس بود ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
به هر کشوری در ستم کاره ای
پدید آید و زشت پتیآره ای
نشان شب تیره آید پدید
ز ما بخت فرخ بخواهد پرید
جهانا مگر کور گشتی وکر
به روبه دهی جای شیران نر .
فردوسی بزرگ